سفارش تبلیغ
صبا ویژن
14noor
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 2
کل بازدید : 5391
کل یادداشتها ها : 13

1 2 >
نوشته شده در تاریخ 95/10/28 ساعت 1:8 ص توسط محمودرجائی


2-صبر و استقامت ....پیامبر در تمام دوران تبلیغی خود صبر واستقامت ویژه ای داشتند .ابن عباس نقل میکند : وقتی آیه فاستقم کما امرت و من تاب معک(هود112) نازل شد خدمت پیامبر رسیدم دیدم موهای سر و صورت حضرت به یکباره سفید شده است عرض کردم : یا رسول الله چرا موهای سر و صورت شما سفید شده است ؟ فرمود:این آیه نازل شد عرض کردم این آیه قبلا در سوره شورا هم آمده بود ،، پیامبر فرمود :بله این آیه قبلا هم نازل شده بود اما آنجا نفرموده بود :ومن تاب معک ،،،یعنی امت تو هم باید استقامت کنند. در این جا لازم است به صبر واستقامت علما و شهدا نیز بپردازیم .                            

1-همسر حجه الاسلام والمسلمین شهید شاه آبادی نقل میکند :بچه ها را بر میداشتیم و به دنبال آقا به روستاها می رفتیم. با توجه به تبلیغات ضدروحانی رژیم، ایشان جاهایی را انتخاب می کرد که سختی بیشتر و نیاز شدیدتر داشته باشند و به نوعی از نظر شرایط، زندگی در آنها مشکل تر باشد. در ورود ما به بعضی از روستاها با استقبال سرد روستائیان مواجه می شدیم. گاهی می شد که در اثر تبلیغات سوء رژیم علیه روحانیت، به حدی روستائیان با ما مخالفت می کردند که حتی از فروش نان به ما ابا داشتند، لذا ایشان به همراه خودشان نان خشک و پنیر می بردند. در همین روستاها آقا با شوق و علاقه ی فراوانی با شیوه های پیامبر گونه به هدایت و ارشاد مردم می کوشیدند و به ویژه توجه بیشتر ایشان بر روی نوجوانان و جوانان این گونه روستاها بود و می کوشیدند با برنامه های درسی، تفریحی، ورزشی و تربیتی خاصی که مورد توجه آنان باشد، در علاقمند ساختن آنان به اسلام مؤثر باشند. ایشان آن قدر در جذب مردم پشتکار و احساس مسئولیت به خرج می دادند تا مردم را آگاه سازند. رفتار روستائیان در روزهای آخر اقامت ما با روزهای ورودمان ،تفاوتی توصیف ناپذیر داشت. مردم با اصرار و التماس از خروج آقا از روستا جلوگیری می کردند و با گریه در جلو ماشین جمع می شدند واز آقا می خواستند که مجدداً در یک فرصت دیگر به ده بیایند، ولی ایشان به جای این کار که در رمضان بعد و یا محرم آینده به همان ده برگردند و از این روستای آماده و جذب شده استفاده کنند، این محل را به یک روحانی جدید می سپردند و خودشان به یک روستای دیگر می رفتند و روز از نو روزی از نو

2-شهید علی اکبر جزی:شهید جزی در اصفهان متولد شد شخصیت بسیار عجیبی داشت اما خاطره آخر ایشان بیش از هر خاطره ای صبر و استقامت این شهید عزیز را ملموس تر میکند: در عملیات فتح المبین وقتی تیر بارچی عراق به شدت روی بچه ها تیر میریخت  یکی از تیرها به شکم علی اکبر  خورد بچه ها میگفتند علی اکبر خوش بحالت تو باید برگردی بچه ها نه میتوانستند برگردند و نه پیشروی کنند چون تیرها پشت سر هم می آمد و میرفت  بعد دقایقی دیدند  نوک تیر بار به سمت آسمان رفته بچه ها هم با این حرکت عملیات را ادامه دادند و پیروزی عملیات شکل گرفت ..یکی از بچه ها اومد و گفت میدونی چطور پیروز شدیم؟ فرمانده کفت بله نوک تیر بار به آسمان رفت..گفت نه میدونی چطور نوک تیر بار به سمت آسمان رفت فرمانده گفت چطور؟ رزمنده گفت علی اکبر وقتی تیر خورد با تمام سختی خودش را به زیر تیربار رساند با یک دست شکم خونی خودش را گرفت و با یک دست تیربار را بالا گرفت تا ما بتونیم رد بشیم ،، تیر بار چنان داغ بود که دست شهید به طور کامل سوخت و اثری از دستانش نماند اما با صبر و استقامت با عث پیروزی در عملیات فتح المبین شد ،،روحش شاد ،،تصور چنین لحظاتی میتواند ما را به خدا نزدیک تر کند..



  



نوشته شده در تاریخ 95/10/1 ساعت 9:35 ع توسط محمودرجائی


یکی از دانشمندان اسراییلی موضوع پایان نامه خود را راه کارهای لذت حرام بردن گذاشت و گفته شیعیان امام هایی دارند که دقیقا کلامشان کامل است و طبق این حدیث امام کاظم علیه السلام این نتیجه را گرفت که اگر بتوانیم لذت های حرام را به خورد مسلمانان بدهیم بقیه اعمال آنها باطل میشودیا اصلا به سمت اعمال خیر نخواهند رفت.امام در این حدیث فرمودند: مومن باید روز خود را به 4قسمت تقسیم کند:1-قسمت اول را برای امرار معاش بگذارد 2-قسمت دوم را برای ارتباط با افراد صادق وراستگو بگذارد3-قسمتی را به بندگی خدا بپردازد4-قسمتی را برای استفاده از لذتهای حلال بگذارد..... سپس فرمودند اگر کسی توانست قسمت آخر که لذت حلال است را داشته باشد سه قسمت قبلی را هم خواهد داشت ولی اگر کسی این قسمت را نداشت در سه قسمت دیگر هم عقب می افتد



  



نوشته شده در تاریخ 95/9/22 ساعت 5:33 ص توسط محمودرجائی


        بسم رب الشهدا واصدیقین                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                            توی اردوگاه تکریت5، مسئول شکنجه اسرای ایرانی، جوانی بود بنام کاظم عبدالامیر
یکی از برادران کاظم اسیر ایرانیها، و برادر دیگرش هم در جنگ کشته شده بود، به همین خاطر کینه خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت، و انگار ایرانیها را مقصر همه مشکلات خودش می دانست!
کاظم آقای ابوترابی را خیلی اذیت می کرد. او می دانست آقای ابوترابی فرمانده و روحانی انقلابی است، به همین خاطر ضربات کابلی که نثارش می کرد، شدت بیشتری نسبت به دیگر اسراء داشت، اما مرحوم ابوترابی هیچگاه شکایت نکرد و به او احترام می گذاشت!
کاظم از هر فرصتی برای شکنجه روحی، روانی و جسمی اسرا بویژه آقای ابوترابی استفاده می کرد
تنها خوبی کاظم شیعه بودنش بود. خانواده کاظم به روحانیون و سادات احترام می گذاشتند. اما آقای ابوترابی در اردوگاه حکم یک اسیر رو برای کاظم داشت، نه یک سید روحانی
یکروز کاظم با حالت دیگری وارد اردوگاه شد. یک راست رفت سراغ آقای ابوترابی و گفت:بیا اینجا کارت دارم...
ما تعجب کردیم و گفتیم لابد شکنجه جدید و...
اما از آنروز رفتار کاظم با اسرا و آقای ابوترابی تغییر کرد و دیگر ما رو کتک نمی زد.
وقتی علت رو از آقای ابوترابی پرسیدیم ، گفت:
کاظم اون روز من رو کشید کنار و گفت خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات رو بهم کرده بود. بارها بهم گفته بود مبادا ایرانی ها را اذیت کنی، اما دیشب خواب حضرت زینب(س) رو دیده و حضرت نسبت به کارهای من در اردوگاه به مادرم شکایت کرده.صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و پرسید: تو در اردوگاه ایرانی ها رو اذیت می کنی؟ ، حلالت نمی کنم...
حالا من اومدم که حلالیت بطلبم
کم کم محبت حاج اقا ابوترابی در دل کاظم جا باز کرد و شد مرید ایشون، بطوریکه وقتی قرار شد آقای ابوترابی رو به اردوگاه دیگری بفرستند کاظم گریان و بسیار دلگیر بود.
وقتی اسرای ایرانی آزاد شدند ، کاظم برا خداحافظی با اونا بخصوص اقای ابوترابی تا مرز ایران اومد.
او بعد از مدتی نتوانست دوری حاج اقا ابوترابی رو تحمل کنه و برای دیدن حاج آقا راهی تهران شد.وقتی فهمید حاج آقا توی سانحه تصادف مرحوم شدند به شدت متاثر شد و رفت مشهد سر مزارش و مدتها آنجا بود.
کاظم از خدا می خواست تا از گناهانش نسبت به اسرای ایرانی بگذره.حتی می رفت سراغ برخی از اسرای ایرانی که شکنجه شون کرده بود و حلالیت می طلبید
تا اینکه کاظم مدتی قبل رفت سوریه و در دفاع از حرم حضرت زینب به شهادت رسید
منبع:کتاب مدافعان حرم،ص24

نتیجه:
هرچقدر هم کج رفته باشیم، با یه توبه واقعی و مردونه و جبران خطاها و دیون، میشه برگشت به دامن اهل بیت...



  



نوشته شده در تاریخ 95/8/22 ساعت 2:24 ع توسط محمودرجائی


بسم الله الرحمن الرحیم...در این وبلاگ گزارش  برنامه های تربیتی در سطح شهر یاسوج که به صورت هفتگی در حال برگزاری میباشد ارایه خواهد شد... 



  



نوشته شده در تاریخ 95/10/27 ساعت 10:27 ص توسط محمودرجائی


بدون شک موفق ترین روش ها را در تبلیغ رسول گرامی اسلام به کار بردند که اگر کسی قصد دارد در این را.ه موفق باشد تا هم خودش رشد کند و هم برای دیگران مثمر ثمرباشد باید این روش ها را به کار گیرد ،                                                                                                                1- اخلاق حسنه رسول خدا:یکی از این روش ها اخلاق حسنه رسول خدا بوده تا آنجا که خداوند رسول الله ص را اسوه حسنه معرفی نمودند در همین ارتباط خداوند خطاب به پیامبر فرمود(و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا) و اگر بلمردم بدخلق و سختدل بودی حتما از دورت پراکنده میشدند  همانطور که میبینید مساله اخلاق خوب آنقدر مهم بوده که خداوند چنین خطابی داشتند،، هرکجا که میبینیم افرادی مسلمان شده اند غالبا بخاطر اخلاق نیکوی پیامبر ائمه هدی و پیروانشان بوده نه آنکه دلیل و برهان آورده باشند ،...



  





طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ